طرفداری| فردریک هرمل که نزدیکترین خبرنگار به زین الدین زیدان در دوران حضورش در رئال مادرید به حساب میرفت، بعد از بازنشستگی زیزو کار چندانی برای انجام در پایتخت اسپانیا نداشت و زیدان هم امیدواری چندانی برای بازگشت به زمین سبز در قامت مربیگری نمیداد، ولی یک روز تمام داستان تغییر کرد و در این گزیده از زندگینامه شماره 5 افسانهای، روایت این مساله را باهم میخوانیم:
آغاز فصل ۲۰۰۶ – ۲۰۰۵ است و ما درباره ی آینده صحبت می کنیم. زیدان می داند که فوتبالش نمی تواند تا ابد ادامه داشته باشد و من نمی دانم قهرمان بعد از آویختن کفش هایش چه خواهد کرد. ریسک پیشنهادی را به جان میخرم و آن را به شکل یک سوال مطرح میکنم.
دوست داری مربی بشی؟
هرگز به او اشاره نکرده بودم که میتواند مربی یک تیم باشد و از هجده سال حضور در بالاترین سطح فوتبال برای مربیگری استفاده کند. بسیاری از همکارانش از بازیکنان معمولی تا بتهایی بزرگ کم و بیش این کار را با موفقیت انجام داده اند. یوهان کرویف، میشل پلاتینی، دیگو مارادونا، فرانس بکن باوئر، پپ گواردیولا و غیره. چرا زین الدین زیدان نه؟ شاید بدش نمی آمد امتحانش کند و دچار فرسودگی بازنشستگی نشود.
من به عنوان مربی؟! هرگز!
جوابی که به شما اجازه پاسخگویی نمیدهد. حتی لازم نیست درباره اش فکر کنید یا حتی نظری دهید نظرش روشن و قطعی است. نگاهی عجیبی به من میکند که باعث میشود احساس کنم چیز احمقانه ای گفته ام. اگر این را در مسیر پارکینگ کمپ رئال به دوستانش بگوید مایه خنده ی آنها می شوم.
هی بچه ها این بابا فکر میکنه من قراره مربی بشم!
اما خوشبختانه مکالمه ما خصوصی باقی میماند و فقط لبخند کنایه آمیز و سر تکان دادنش مرا متوجه میکند حرف خیلی احمقانه ای گفته ام. و ماه سپتامبر و شیرینی تابستان مادرید، آدم را لطیف تر و گرم تر میکند. برای همین زیدان سعی میکند دلایل یقین و قطعیت اش را برایم توضیح دهم.
صادقانه میگم مربی بودن یک حرفه کاملا متفاوته و مهارت های خاصی نیاز داره و به هر حال، اگه به تیم 98 خودمون فکر کنم، فقط دو بازیکن رو می بینم که می تونن مربیای بزرگی بشن: لورن بلان و دیدیه دشان
آن شب زمستانی سال 2011، روی صندلی راحت چرم مشکی ام نشسته ام که جمله ای به من می گوید که باید رمزگشایی کنم:
دلم میخواد تصمیماتم رو مستقیم و بلافاصله توی زمین ببینم.
زیزو یک سری از حرفه هایی که مربوط به فوتبال هستند را فهرست کرده. علاقهای به سخنگو بودن و کارهای رسانه ای ندارد، به نظرش زیادی سیاسی هستند. مدیر ورزشی را هم دوست ندارد، از عرق و توپ خیلی دور است. کلمه «مربی» هنوز از زبانش بیرون نیامده اما قلبش را گرم کرده است. او به عنوان یک بازیکن خودش را ذره ذره ساخت، با شاگردی و تواضع و از خودگذشتگی از پایه شروع کرد و به اوج رسید. حالا هم دقیقا همین مسیر را طی خواهد کرد تا لقب «رئیس» را بدست آورد. کشور دومش – که به عنوان یک فوتبالیست بعد از پایان فوتبالش هم در آن به زندگی در آن ادامه می دهد – گزینه دیگر مدیریت است و برایش زیادی خشک است.
به عنوان یک حرفه ای سابق در تعداد زیادی از مسابقات سطح جهانی شرکت کرده است و در کمتر از یک سال مطالعه می توانست تکه کاغذی را دریافت کند که گواهی جدیدی برای نقش جدیدش بود. مدرکی معتبر در سراسر اروپا. زیدان به دو دلیل این میانبر را رد میکند. اول از همه به دلیل اینکه میخواست با آگاهی کامل از حقایق و زمان تحصیل طولانی تر در فرانسه سه سال به طور کامل میل خود را برای رشد برآورده کند. میداند که در خانه همیشه کسی وجود خواهد داشت که چیزهایی را به او گوشزد کند.
بنابراین او در دوره های آموزشی مرکز ملی کلیر فونتین، آکادمی فوتبال فرانسه شرکت میکند. همچنین در دوره های کارآموزی در باشگاه های اروپایی مختلف از بایرن پپ گواردیولا تا رن دوستش فلیپ مونتانیه شرکت می کند. مانند بیست و پنج سال پیش در مرکز آموزشی کن، زیدان با دقت فقط گوش میدهد. مونتانیه این گونه توصیفش میکند:
یک شاگرد نمونه. همیشه نسبت به چیزهایی که می دید و می شنید پذیرا بود.
مانند یک اسفنج همه چیز را جذب میکرد و آن عملگرایی هوشی که وادارش می کرد تا همیشه سوالات مرتبط بپرسد. او که یکی از بزرگ ترین بازیکنان تمام دوران است. می توانست تنها با بالا بردن انگشت کوچکش سرمربی یک نیم شود، اما زیدان می خواست کاملا آماده شود. این نشان دهنده فروتنی و شجاعتش است. در ابتدا همه به دلیل شخصیت درون گرایش می گفتند نمی تواند مربی شود.
کارلتو خوشحال است. پیشرفت شاگردش را میبیند و از مهارت های او برای مدیریت تیم استفاده میکند. تا فینال لیگ قهرمانان اروپا در ۲۴ می ۲۰۱۴ در لیسبون جایی که رئال در پایان یک بازی دراماتیک اتلتیکو را شکست داد. نگرش زیزو در کنار زمین درگیریهای احساسی اش و سخنانش خطاب به بازیکنان به جاه طلبی های جدیدش خیانت میکند. زندگی دومش به پایان رسیده و حالا میخواهد مرد اول نیمکت باشد.
پس از وسوسه شدن با پیشنهاد بوردو در نهایت کاستیا را انتخاب میکند. فلورنتینو پرز با خوشحالی این جایگاه را به عنوان هدیه ای به او پیشنهاد میکند و به این ترتیب مرد مورد علاقه اش را در صحنه مادرید نگه میدارد. نه دسته اول و نه حتی دسته ی دوم دسته سوم با تیم ب رئال مادرید در انتظارش بود. جایی که باید بازیکنان جوان را مدیریت میکرد؛ بازیکنان جوانی که بازیکنان مسن و با تجربه دسته سوم با خوشحالی مچ پاهای آنها را هدف قرار میدهند تا حساب بورژواهای پایتخت را برسند.
به عنوان تنها سکاندار، زیدان باید تعادل مناسبی بین نیاز به پیروزی در هر مسابقه و شکل دادن به فوتبال بازیکنانی که هنوز بخشی از مدرسه فوتبال رئال بودند، پیدا کند. او نباید اولویتها را اشتباه بگیرد و در عین حال به رشد شخصی خودش هم فکر کند. چالش سادهای نبود. زیدان تمام تلاشش را میکند تا نقاط ضعف بازیکنان جوان را به سرعت برطرف کند.
اگرچه نتایج غیرقابلپیشبینی است، اما زیزو در نقش جدید خود و پیشرفت با شاگردانش احساس راحتی و خوشحالی میکند؛ تا اینکه قربانی حسادت میشود و اختلاف بین رئال مادرید و فدراسیون فوتبال اسپانیا برایش دردسر ایجاد میکند. مسئولان فدراسیون مدرکی که زیدان از آن سوی کوههای پیرنه گرفته را نمیپذیرند و در ۲۷ اکتبر ۲۰۱۴ حتی تصمیم به محروم کردنش میگیرند. سه ماه محرومیت از فوتبال. پارادوکس مضحک اینجاست که با مدرک فرانسویها میتواند در کشورش در سطح لیگ قهرمانان اروپا مربیگری کند، اما اسپانیا درهای کوچک دسته سوم را به روی او میبندد. قربانی جنگ قدرتی که از او بزرگتر است و این محرومیت مانند مشتی به صورت زیزو است. او مبهوت میشود. بدون اینکه امیدی به پاسخ داشته باشم، با او تماس میگیرم و نیم ساعت بعد به من زنگ میزند.
واقعاً سورئاله. سه سال برای اون مدرک درس خوندم، از پایین شروع کردم تا حسادتها برانگیخته نشوند و بتوانم با آرامش جلو بروم، در حالی که هر جای دیگری میتوانستم مربی دسته یک باشم.
زيزو غم و ناراحتی اش را با من در میان میگذارد چون با وجود اسناد ارائه شده توسط مقامات فرانسه گوش اسپانیایی ها بدهکار نیست. درگیریها در كاسه نیسان و درباریان به او پشت کرده و صف دوروها و حسودان میدان را در دست میگیرند. اشتباهشان اینجا بود چون زیرو یک تانک تحت حمایت بخش حقوقی رئال است که طبیعتا با او هم عقیده است. بنابراین، او میتواند آزادانه کار کند حتی اگر بعضی همکارانش بدون هیچ رسیدن به جایگاه واقعی اش باز دارند. مربی رایووایکانو یک باشگاه کوچک با بیشرمی، اتهامات ناشایستی به او میزند و به هر طریقی سعی میکند او را تحقیر کنند. از از حومه ی مادرید که دائما بین دسته ی اول و دوم در نوسان است خود را رهبر شورش علیه زیدان معرفی میکند. نامش پاکو خمس است. شخصیتی با لهجه ی قوی اندلسی و شایسته دنیای متوسط و غمگین خرده بورژوایی دو سال بعد که زیزو رهبری رئال بزرگ را بر عهده خواهد گرفت او را ستایش و چاپلوسی اش را میکند.
در همین رابطه بخوانید:
یک اظهار نظر ناپسند از خمس در طول یک کنفرانس مطبوعاتی باعث میشود در یوتیوب تعداد زیادی بازدید و نقد بدست بیاورد. مرا متهم کرد که بیش از حد از هموطنم دفاع میکنم، اما حمله به مربی فرانسوی آنقدر آشکار است که واکنش وطنپرستانهام به نظرم طبیعی است. زمانی که این قسمت تاسفآور فراموش شد، روال خوشایندی برای زیزو آغاز میشود. حتی اگر کاستیا به هدفش که صعود بود نرسید، تراز فصل اول زیزو به عنوان مربی کاملاً مثبت بود؛ به هر حال به اندازهای بود که به او احساس آمادگی برای یک جهش بزرگ را بدهد. کارلو آنچلوتی تازه اخراج شده و زیدان به شکلی جدی به نیمکت خالی رئال فکر میکرد. در مرکز تمرینی والدبباس، فقط ده متر بین دفترش و نیمکت تیم اول فاصله بود. زیزو چیزی نمیگوید، حتی تمایلش را هم مطرح نمیکند، اما وسوسه شده است. حرکتی انجام نمیدهد و عاقلانه منتظر تماس رئیس میماند. با این حال، تلفنش هرگز زنگ نمیخورد و در نهایت رافائل بنیتز روی نیمکت مینشیند. در این مقطع بود که من نقش فالگیر را بر عهده میگیرم:
زيزو، در ماه نوامبر روی نیمکت رئال خواهی نشست. خودت را آماده کن.
به دیدار زیدان و دستیارش دیوید بتونی در دفترشان رفتهام. لیگ تازه به پایان رسیده و این دو برای فصل جدید که در جولای آغاز میشود خودشان را آماده میکنند. احساس میکنم زیزو از این انتخاب کمی ناامید شده است، اما در نهایت جنبه فلسفیاش بر او غلبه میکند و به سادگی میگوید:
واقعیت این است که هنوز زمان من نرسیده… باید این را بپذیرم.
او، زینالدین، همیشه صبور بوده و میداند چطور خواستههایش را مدیریت کند. سخنان صادقانهاش آشکار میکند که دوست دارد به کار برگردد. درست بعد از تعطیلات خانوادگی و دور از آشفتگی فوتبال در روزهای خوش آب و هوا، دوست دارد قایقی با یک کاپیتان اجاره کند و از ساحل فرار کند. بدون عکس، بدون امضا؛ زیدان دیگر بت فوتبالی مردم نیست، حالا فقط پدری است برای فرزندانش و شوهری برای همسرش، پناهگاهی در میان امواج.
روی پیشگوییام پافشاری میکنم و نظریهام را برای او توضیح میدهم. بعد از دو سال آخر با آنچلوتی، مربیای که بازیکنان ستایشش میکردند، بنیتز نمیتواند در رختکن پذیرفته شود:
زیادی سرد و خشک است. مطمئنم در نهایت تسلیم میشود و شما جایگزین ایدهآل فلورنتینو پرز خواهید بود. قبل از کریسمس روی نیمکت رئال مینشینید.
روی تجربه و دانشم از این باشگاه تکیه میکردم؛ باشگاهی خصوصی که صاحبان واقعیاش هواداران هستند و هر چهار سال یکبار رئیس باشگاه را انتخاب میکنند. هرگز نباید جنبه سیاسی رئال مادرید را دست کم گرفت. باشگاهی که رئیسش همیشه به فکر جلب رضایت رأیدهندگان است. در صورت شکست بنیتز که آن را بسیار محتمل میدانستم، شکی وجود نداشت که پرز سراغ زیدان خواهد رفت، شخصیتی که همه مادریدیستاها به او احترام میگذارند. یک راه حل اضطراری که او احترام میدهد، بحران را متوقف و امید را دوباره زنده میکند. زیدان فرضیه من را میپذیرد، اما به تقویم نگاه نمیکند:
خواهیم دید… خواهیم دید…
لبخندی این کلمات را روشنتر میکند. با شجاعت کسانی که هرگز تسلیم نمیشوند، سر کارشان در دسته سوم برمیگردند تا آینده جوانان جاهطلب را بسازند. مجبورم دو بار در هفته به استادیوم بروم؛ ورزشگاه بزرگتر برای دنبال کردن رئال و ورزشگاه کوچکتر برای تماشای زیزو و کاستیایش. پاییز یک سری طولانی از پیروزیها را برای مربی فرانسوی به ارمغان میآورد، در حالی که تیم بنیتز رنج میکشد و زمانی که بارسلونا، رقیب تاریخی رئال، در معبد سانتیاگو برنابئو بازیاش را به آنها تحمیل میکند، کسی از مربی اسپانیایی دفاع نمیکند. نجواهایی به گوش میرسد، اما یک نام همیشه تکرار میشود. چند هفته بود که با زیدان شوخی میکردم و پیشبینی بهارم را به یادش میآوردم. همیشه لبخند میزد، تا روزی که دیگر نمیخندید.
مثل همه یکشنبههایی که کاستیا دو هفته یکبار در خانه بازی میکرد، در پایان نوامبر ۲۰۱۵ در کنفرانس خبری هموطنم حاضر میشوم. از آنجایی که در دسته سوم هستیم، تعداد روزنامهنگارها بسیار کم است. با بیست و پنج سال تجربه کاری پشت سرم، تقریباً احساس میکنم پیرمردی در جمع آنها هستم. با در نظر گرفتن سن و پاسپورتم، مجازم در مقابل دوربینها در منطقهای که برای کارکنان در نظر گرفته شده، به او ملحق شوم. در اصطلاح میگویند گفتگویی با ضبط خاموش. مثل همیشه میخواهم درباره مربیگریاش به عنوان مربی رئال شوخی کنم، اما در آن بعد از ظهر سرحال نیست و ناگهان موضوع را تغییر میدهد و شروع به صحبت در مورد یک اتفاق بیاهمیت از مسابقه میکند. اصراری ندارم. دیوید بتونی، که گفتگوی ما را دنبال میکرد، هم درباره موقعیت مدافعان مرکزی تیم حریف صحبت میکند. گفتگو به پایان میرسد و من کمی نگران راهی خانه میشوم. آیا حرفهایم حوصلهسر بر شدهاند؟ اما نه، نتیجهای که به آن میرسم کاملاً متفاوت است. به محض اینکه رسیدم، برای زیزو اساماس فرستادم:
اینقدر میشناسمت که بفهمم چیزی آزارت میده. فکر میکنم حساب کردی یا میدونی روز بزرگ نزدیکه. میخوام بهت بگم خیلی خوشحال میشم درباره این ماجراجویی جدید صحبت کنیم.
کمتر از ده ثانیه بعد با شکلک چشمک پاسخ میدهد که خیلی چیزها را آشکار میکند. بعدها متوجه شدم که هنوز نمیدانست، اما احساس میکرد که بزودی نامش مطرح میشود. سرانجام در ۴ ژانویه ۲۰۱۶، پس از یک شکست جدید برای رئال، این بار مقابل والنسیا، دو ماه بعد از پیشبینیام که البته تاریخ را پیشبینی نکرده بودم، اما حق با من بود و زیدان درمانی ایدهآل برای یک تیم متزلزل و باشگاهی بیقرار بود. همان شب، فلورنتینو پرز در مورد مذاکره به من میگوید:
امروز صبح با زیدان تماس گرفتم و پرسیدم میخوای سرمربی رئال بشی؟ بلافاصله قبول کرد. در عرض چند دقیقه همه چیز تمام شد.
source