«به یاد میآورم چگونه آن شب، بیدار، زیر نور واگن، در خلسه لطیف و لذتبخشی از هیجان، دراز کشیده بودم، گونه سوزانم را به بالش تر و تمیز کتانی میفشردم و تپش قلبم، کوبش پیستونهای عظیمی را تقلید میکرد که قطار را بیوقفه به پیش میراند و آن شب من را از پاریس، از دوشیزگیام، از آرامش امن و سپید آپارتمان مادرم دور میکرد و به سرزمین پیشبینیناپذیر زناشویی میبرد».
source