در سال ۲۰۱۷، زمانی که تصمیم گرفتم به صورت دورکاری کار کنم تا بتوانم سفرهای بین‌المللی را با حرفه‌ام ترکیب کنم، والدینم فکر می‌کردند این تصمیم بی‌پروا و بی‌ثبات است. اما اکنون مادرم تصمیم گرفته است شغلش را ترک کند تا انعطاف‌پذیری بیشتری مانند من داشته باشد.

وقتی کار دورکاری را شروع کردم، والدینم فکر می‌کردند که من بدون دلیل زندگی موفقی را به خطر انداخته‌ام. از نظر آن‌ها، موفقیت به معنای ثبات شغلی بود که نیاز به ماندن در یک مکان، کار کردن در ساعات سنتی و حضور فیزیکی داشت. زمانی که از دانشگاه فارغ‌التحصیل شدم، به دنبال چیزی بودم که فکر می‌کردم شغل ایده‌آل است: یک شغل مالی در واشنگتن دی‌سی. من ۲۲ ساله بودم، سخت کار می‌کردم و در مسیر دستیابی به همه چیزهایی بودم که به من گفته شده بود مرا خوشحال می‌کند. اما پس از تقریباً یک سال کار مداوم در دفتر، ساعت‌های خوش غیرضروری و سفرهای طولانی با اتوبوس، کاملاً خسته شدم.

یک صبح، در راه رفتن به محل کار، از حال رفتم و وقتی در میان غریبه‌ها به هوش آمدم، متوجه شدم که زندگی‌ام چقدر ناپایدار شده است. چیزهای زیادی از ذهنم گذشت، اما این فکر که سلامت‌ام را از دست می‌دهم و از رویای سفر به دور دنیا بسیار دور هستم، باعث شد همه چیز را زیر سوال ببرم.

خستگی مفرط باعث شد متوجه شوم که باید کارها را متفاوت انجام دهم. می‌خواستم سفر کنم، اما همچنین می‌خواستم در حرفه‌ام پیشرفت کنم، بنابراین شروع به جستجوی تحصیلات تکمیلی کردم که به من اجازه می‌داد هر دو را انجام دهم. چند ماه بعد، در یک برنامه در اوکلند، نیوزیلند پذیرفته شدم. اما به جای نقل مکان به آن سوی دنیا و جستجوی شغل جدید، تصمیم گرفتم شغلی که در واشنگتن دی‌سی داشتم را به صورت دورکاری ادامه دهم.

متقاعد کردن کارفرمایم آسان نبود. کار دورکاری در آن زمان محبوب نبود و مجبور شدم به طور گسترده مذاکره کنم و بهره‌وری خود را توجیه کنم، اما پس از ماه‌ها کار اداری و بحث‌های متعدد، بالاخره موافقت کردند.

وقتی این خبر را به والدینم گفتم، شوکه شدند. پدرم فکر می‌کرد بی‌پروا عمل می‌کنم و چیزی را که لازم نبود به خطر می‌اندازم، و مادرم نمی‌توانست درک کند که چرا یک شغل پایدار را برای فرصتی نامطمئن در آن سوی دنیا ترک می‌کنم. با این حال، می‌دانستم که باید بروم.

در اواخر سال ۲۰۱۷، به نیوزیلند نقل مکان کردم، جایی که بیش از دو سال به تحصیل و کار دورکاری پرداختم و از مکان‌هایی مانند زیمبابوه، کلمبیا و هلند دیدن کردم. یاد گرفتم که چگونه کار و زندگی را به گونه‌ای متعادل کنم که احساس رضایت داشته باشم.

همه چیز در طول همه‌گیری تغییر کرد. والدینم برای مدیریت کسب‌وکار حسابداری خود به شدت به تعاملات حضوری وابسته بودند. ملاقات حضوری با مشتریان و حفظ ارتباط شخصی اعتماد ایجاد می‌کرد و کسب‌وکار آن‌ها را حفظ می‌کرد. مانند بسیاری دیگر، آن‌ها مجبور شدند زمانی که همه‌گیری در سال ۲۰۲۰ شروع شد، خود را تطبیق دهند. ناگهان، ابزارهای دورکاری مانند تماس‌های ویدئویی و نرم‌افزارهای مبتنی بر ابر به ضرورت تبدیل شدند. اگرچه این تغییر در ابتدا آسان نبود، اما به آن‌ها ثابت کرد که می‌توان بهره‌ور بود، روابط را حفظ کرد و کار را به طور کامل به صورت آنلاین انجام داد.

با این حال، زمانی که در سال ۲۰۲۲ اوضاع شروع به بازگشت به “وضعیت عادی” کرد، والدینم دوباره شروع به ملاقات حضوری با مشتریان کردند. مادرم به ویژه شروع به احساس فشار روال قدیمی خود کرد. لیست مشتریان او شامل افرادی بود که در مناطق مختلف پراکنده بودند و او اغلب مجبور بود ساعت‌های طولانی در ترافیک بماند و با برنامه‌ای غیرقابل انعطاف که به ندرت به نفع او بود، دست و پنجه نرم کند. رفت و آمد مداوم برای ملاقات با مشتریان او را خسته کرده بود.

امسال همه چیز به اوج خود رسید. من دخترم را به دنیا آوردم — اولین نوه مادرم — و او به هلند سفر کرد تا ما را ببیند. این سفر دیدگاه او را کاملاً تغییر داد. گذراندن وقت با نوه‌اش باعث شد متوجه شود چقدر برای وقت گذراندن با خانواده ارزش قائل است و چگونه انعطاف‌ناپذیری برنامه کاری حضوری او را عقب نگه می‌دارد.

وقتی به خانه بازگشت، با جسارت تصمیم گرفت شغل حضوری خود را ترک کند و به طور کامل به کار دورکاری روی آورد. این فرآیند آسان نبود؛ در ابتدا مجبور بود با برخی از مشتریان خود مذاکره کند و دیگرانی را پیدا کند که این روش کار را بپذیرند. اما او ادامه داد و یک فعالیت دورکاری ساخت که به او اجازه می‌داد زمان بیشتری را با خانواده خود بگذراند و حتی با دخترم و من سفر کند.