در شبکه‌های اجتماعی، پسرانم مانند بچه‌هایی تقریباً بی‌نقص به نظر می‌رسیدند. اما واقعیت کمی متفاوت بود. اکنون می‌بینم که تجربیات پسرانم شکست نبودند، بلکه تنها نشانه‌هایی از رشد در داستان‌های شخصی خودشان بودند. با وجود تمام چالش‌های گذشته، پسرانم به مردانی موفق و مسئولیت‌پذیر تبدیل شده‌اند که به آن‌ها افتخار می‌کنم.

در اینستاگرام، ممکن بود به نظر برسد که من و پدر بچه‌ها همه چیز را درست انجام داده‌ایم. پسرانم که اکنون ۲۵ و ۲۷ ساله هستند، هر دو موفق به کسب نشان Eagle Scout شدند، از دبیرستان فارغ‌التحصیل شدند، به دانشگاه رفتند و بر اساس به‌روزرسانی‌ها و عکس‌هایی که منتشر کردم، احتمالاً بچه‌هایی کامل به نظر می‌رسیدند. اما واقعیت این است که کامل بودن وجود ندارد و در دنیای پست‌های تنظیم‌شده شبکه‌های اجتماعی، داستان موفقیت یک خانواده اغلب پر از اشتباهات پنهان، بحران‌های مخفی و لحظات ناگفته‌ای است که به آن‌ها «شکست» می‌گویند. این داستان ما بود.

همه چیز آن‌طور که به نظر می‌رسید نبود

فکر می‌کردم مادر باحال اما سخت‌گیری هستم، کسی که بچه‌هایش می‌توانند درباره هر چیزی با او صحبت کنند، اما در عین حال مرزها و انتظارات مشخصی دارد. مدرسه مهم بود، همان‌طور که پایبندی به قول‌ها، مفید بودن، مهربانی و آینده‌نگری اهمیت داشت. خندیدن، تفریح کردن و وقت گذراندن با دوستان اشکالی نداشت، اما هوشمند بودن هم به همان اندازه مهم بود. بیشتر دوران کودکی پسرانم را صرف صحبت کردن با آن‌ها درباره موضوعاتی مانند رابطه جنسی ایمن، خطرات مواد مخدر و الکل و دوری از فشار همسالان کردم.

در حالی که گزارش‌های درخشان درباره نمرات پسر بزرگ‌ترم، سرگرمی‌اش در ساخت کامپیوتر، سفرهای خارج از کشورش و حس طنز هوشمندانه‌اش را منتشر می‌کردم، تنها نزدیک‌ترین دوستان و خانواده‌ام می‌دانستند که دو هفته قبل از فارغ‌التحصیلی‌اش، پس از میلیون‌ها بحث درباره انجام کارهای خانه و احترام گذاشتن، او را از خانه بیرون کردم. تنها همسر سابق‌م می‌دانست که این اتفاق چه تأثیری بر رابطه ما گذاشت و چقدر سخت بود که آن را ترمیم کنیم، حتی اگر او یک هفته بعد به خانه بازگشت.

وقتی همان پسر در ۲۰ سالگی به من گفت که او و دوست‌دخترش در حال تلاش برای بچه‌دار شدن هستند و او احساس می‌کند «آماده» است — حتی اگر بیکار بود — به اینستاگرام مراجعه نکردم تا نگرانی‌هایم را به اشتراک بگذارم. اما وقتی چند ماه بعد خبر بارداری دوست‌دخترش را اعلام کردند، با خوشحالی خبر عضو جدید خانواده را منتشر کردم.

پسر کوچک‌ترم هم چالش‌های خودش را داشت

حتی پسر کوچک‌ترم که در پست‌های من مانند یک پسر طلایی به نظر می‌رسید، لحظات خاص خودش را داشت که باعث می‌شد به توانایی‌هایم به عنوان یک مادر شک کنم.

او دانش‌آموز ممتاز و عضو کلاس‌های پیشرفته (AP) بود، در دویدن استقامتی شرکت می‌کرد و عضو تیم فوتبال بود. او یک شغل پاره‌وقت داشت و به نظر می‌رسید که مسیر تحصیلی و شغلی‌اش از ۱۳ سالگی برنامه‌ریزی شده بود.

وقتی اولین تجربه جنسی‌اش را در نوجوانی داشت، با من صادقانه صحبت کرد، اما همچنین فاش کرد که از کاندوم استفاده نکرده است. با وجود اینکه تمام سال‌های بلوغ او و برادرش را صرف آموزش درباره بیماری‌های مقاربتی، بارداری نوجوانی (چیزی که خودم به عنوان یک مادر ۱۷ و ۱۹ ساله تجربه کرده بودم) و اهمیت رضایت، انتخاب شریک و قانون‌شکنی نکردن کرده بودم، او تصمیم گرفت نه تنها از کاندوم استفاده نکند، بلکه در یک ساحل عمومی نزدیک خانه‌مان که در پایگاه نظامی مستقر بودیم، رابطه جنسی برقرار کند.

خوشبختانه، او دستگیر نشد، شریکش باردار نشد و آزمایش‌های بیماری‌های مقاربتی که بعداً انجام داد، منفی بود. البته، هیچ کدام از این‌ها را در اینستاگرام به اشتراک نگذاشتم.

دو سال بعد، او شروع به مصرف ماری‌جوانا، نوشیدن الکل و غیبت از کلاس‌ها کرد. برای شش ماه، من و پدرش در اضطراب بودیم و سعی می‌کردیم او را به ترک اعتیاد وادار کنیم و در عین حال به شدت تلاش می‌کردیم که او را ایمن نگه داریم. در نهایت، این التماس‌ها، تهدیدها، فریادها و محدودیت‌ها نبود که پسرمان را نجات داد، بلکه یک تجربه بد روان‌پریشی بود که او در حالت مستی داشت و آنقدر ترسید که به طور کامل مصرف را کنار گذاشت.

تنها کسانی که از این موضوع خبر داشتند، نزدیک‌ترین دوستانمان بودند. یک سال بعد، وقتی او از دبیرستان فارغ‌التحصیل شد، با افتخار عکسش را همراه با لیستی از دستاوردهایش منتشر کردم، بدون اینکه کلمه‌ای درباره ماه‌های آشوبی که پشت سر گذاشته بودیم، بگویم.

امروز آن‌ها افرادی متفاوت هستند

اکنون همان پسر با یک دختر جوان فوق‌العاده نامزد کرده است، در مقطع کارشناسی ارشد بیوشیمی تحصیل می‌کند و قصد دارد مدرک MD-PhD بگیرد. در همین حال، پسر بزرگ‌ترم یک پدر مجرد فوق‌العاده برای دو دختر کوچک زیبا است، در حال تحصیل در مقطع کارشناسی است و در اوقات فراغت‌اش همچنان به ساخت و فروش کامپیوتر مشغول است. هر دو آن‌ها از مواد مخدر دوری می‌کنند، فقط گاهی الکل می‌نوشند، مالیات خود را پرداخت می‌کنند و هرگز با قانون مشکلی نداشته‌اند. آن‌ها همچنین افرادی باهوش، خنده‌دار و عمیقاً مهربان هستند. در چشم‌های من، هر دو داستان موفقیت هستند.

همه ما داستان‌های منحصر به فردی داریم

آیا من به عنوان یک مادر همه چیز را درست انجام دادم؟ البته که نه. با وجود اینکه آن‌ها را دوست داشتم، سیر نگه‌شان داشتم، سرپناه فراهم کردم و (تا جایی که توانستم) آگاه‌شان کردم، من هم اشتباهاتی داشتم. با نگاه به گذشته، می‌فهمم که آن‌قدرها هم که فکر می‌کردم باحال نبودم و اغلب وقتی پسرانم به من نیاز داشتند، واقعاً به حرف‌های آن‌ها گوش نمی‌دادم. وقتی ناراحت بودم فریاد می‌زدم، با پدرشان زیاد دعوا می‌کردم و وقتی نوبت به دیدن آن‌ها به عنوان افرادی با خواسته‌ها و نیازهای منحصر به فردشان می‌رسید، از هدف دور می‌شدم. شاید اگر زودتر از همسرم جدا می‌شدم، اگر کارهای درمانی لازم برای بهبود از کودکی آشفته و آزاردهنده‌ام را انجام داده بودم و اگر مادر صبورتر و فهمیده‌تری بودم، اوضاع متفاوت می‌شد. یا شاید هم همه چیز همان‌طور می‌ماند.

تماشای رشد پسرانم به من آموخت که احتمال دیگری را در نظر بگیرم: چه می‌شد اگر همه چیز دقیقاً همان‌طور که باید پیش رفته باشد و تجربیات پسرانم اصلاً شکست نبودند، بلکه تنها نشانه‌هایی از رشد در داستان‌های فردی خودشان بودند؟

هر چقدر هم که تلاش کنیم، بچه‌های ما بزرگ می‌شوند و کارهایی انجام می‌دهند که ما نمی‌خواهیم. حتی کارهایی که به طور خاص به آن‌ها گفته‌ایم انجام ندهند. گاهی این انتخاب‌ها بازتابی از شکست‌های ما به عنوان والدین هستند، اما اغلب، هیچ ربطی به ما ندارند. همان‌طور که سرزنش کردن خودمان وقتی اوضاع خراب می‌شود آسان است، به یاد داشتن این نکته نیز مهم است که هر شکست ظاهری فرصتی برای یادگیری، تغییر و رشد است. هیچ چیز به نام والدین کامل وجود ندارد (صرف نظر از آنچه در شبکه‌های اجتماعی می‌بینید) و هر فردی — حتی بچه‌های ما — حق دارد ماجراجویی خودش را انتخاب کند. گاهی این انتخاب‌ها به شکست منجر می‌شود، اما با عشق و صبر کافی، اغلب همه چیز به خوبی پیش می‌رود.

در نهایت، من همیشه به عنوان یک مادر همه چیز را درست انجام ندادم، اما این باعث نمی‌شود که مادر بدی باشم، فقط به این معنی است که من هم انسانم و بچه‌هایم هم همین‌طور هستند، حتی اگر فقط بهترین لحظات را در اینستاگرام به اشتراک بگذارم.