از زاویه‌ی مشابه، چیهیرو و ماهیتو قهرمان‌هایی هستند که به محیطی وارد می‌شوند که جمعی متشکل از خوب و بد در آن زندگی می‌کنند، ولی رهایی آن‌ها فقط از مسیر نابود کردن شر نیست بلکه از تصمیم و توانایی زنده ماندن و ادامه دادن‌شان ناشی می‌شود. اما از شهر اشباح تا ناکجاآباد برزخ‌مانند فیلم فعلی، این روند با پرداخت شخصیتی و محیطی متفاوت‌تر و بی‌رحم‌تری رخ داده است. اگر چیهیرو به‌وسیله‌ی عشق فرازمینی هاکو نجات داده می‌شود، سوفی دلداده‌ای است که هاول را به سعادت می‌رساند و پونیو بوسه‌ی طبیعت پاک خود را به سوسوکه هدیه می‌کند، ولی از فیلم بادبرمی‌خیزد میازاکی سمت دیگری را هدف می‌گیرد. آنجا جیرو و نائوکو عشقی کوتاه و فانی را تجربه می‌کنند که تنه‌به‌تنه‌ی عشق جیرو به ساخت هواپیمایی که عاقبتش ابزار نبرد و نابودی است، واقعیت تلخی از جنگ را با شدت بیشتری گوشزد می‌کند.

حال این اشاره به سرانجام مرگ و نیستی در فیلم جدید میازاکی سخت‌تر و نیش‌دارتر از نمونه‌های قبلی، که به‌شکلی موازی در فضاسازی داستان قرار داشتند، به‌چشم می‌آید. چراکه این تلخی برای ماهیتو از یک عذاب دردناک ذهنیِ ناعادلانه سرچشمه می‌گیرد. به‌علاوه اینجا ماهیتو تنها است، نه‌فقط به‌خاطر فقدان عاطفی مادرانه یا عاشقانه بلکه برای باری که باید تا پایان عمرش به‌دوش بکشد. به‌علاوه ماهیتو نه یک مرد بزرگسال با اهداف و علایق قوی بلکه یک شخصیت کم‌سن است که غرق در غم و خلاء بزرگ درون خود باید دوام بیاورد و با ابزار ساخته‌وپرداخته‌ی خودش با تبعات آن مبارزه کند. اصلا برای همین هم تلاش‌های میازاکی برای شکل‌گیری آن کنش دوطرفه‌ی همیشگی، دربرابر این غم بی‌پایان چندان بزرگ جلوه نمی‌کند و فقط حضور یک حواصیل انسان‌نمای بدقلق باقی می‌ماند که آن‌هم تاحدودی مکمل سکوت ماهیتو است.

پس اگر رشد و تحول چیهیرو از قالبی نمادین (تبدیل شدن والدینش به خوک) شروع می‌شود اما این دستاورد مهم برای ماهیتو از قالب تراژدی شکل می‌گیرد و برای همین میازاکی این‌بار با مقدمه‌چینی بیشتری ما را به دامنه‌ی تخیلات و درنوردیدن عناصر مکان و زمان دعوت می‌کند و خط عمر کوتاه انسان را برای شکل گرفتن یک جهان‌بینی دقیق‌تر گسترش می‌دهد. اما چطور در شکل‌گیری این تغییرات روایی، دلیل مهم دیگری مثل بازگو کردن روحیات شخصی هم دخیل بوده است؟

source