همین که خیلی‌ها تاکید دارند شکارچی حرفه‌ای نباید با احساسات تصمیم بگیرد، گاهی به ضرر سیری تمام می‌شود. مثلا بائوک که راه ترساندن هر کسی را بلد است، چنین جملاتی رو با صدای مردم روستا خطاب به سیری می‌گوید: «از این‌جا برو. دخالت تو، همه‌مون رو به کشتن می‌ده. مراسم ما کار می‌کنه (جلوی نابودی‌مون رو می‌گیره)». سیری حتی وسط نبرد وحشتناک، صدای غمگین دختر را می‌شنود: «قرار نبود برگردم». تردید، سایه به سایه به دنبال سیری خواهد بود.

سیری بارها در زندگی خود احساس کرده است که باید از دست سرنوشت و تصمیمات گرفته‌شده توسط دیگران فرار کند. در بخشی از حرف‌های بائوک می‌شنویم: «سرنوشت رو نمی‌شه عوض کرد. تو هیچ‌چیزی رو نمی‌تونی تغییر بدی». البته سیری اگر می‌خواست تسلیم سرنوشت شود، شاید به دنبال تخت پادشاهی نیفلگارد یا تخت پادشاهی سینترا می‌رفت.

با همه‌ی این‌ها درنهایت سیری پیروز می‌شود، اما شکست می‌خورد. هیولا از پا درمی‌آید، ولی یکی از همان خرافاتی‌های روستا که باور داشت اصلا نمی‌شود در تصمیمات خدایان مداخله کرد، با چاقو دختر بدبخت را می‌کشد؛ تا یک وقت بلایی سر دهکده‌شان نیاید.

ماجرای گوسفندها را به یاد دارید؟ حتی بعد از مردن گرگ، چوپانِ ناآگاه که سگ نگهبان نگرفت، هر از چند وقت یک بار با دست خودش یکی از گوسفندها را کشت تا مبادا گرگ به گله حمله کند. در دنیای این آدم‌ها سیری باید بپذیرد که تا آخرین نفس جنگید، اما حریف نادانی آن‌ها نشد. آخر کار همین است که باید سکه‌ای بابت هیولاکشی بگیرد، راهش را بکشد و از روستا برود.

در ادامه چند قاب به‌خصوص از اولین تریلر The Witcher 4 را به همراه تمام داده‌های مربوط‌به آن‌ها بررسی می‌کنم.

source