فیلم پسری در جنگل (The Boy in the Woods) اثری کهن‌الگویی و بر اساس واقعیت است که به رخداد هولوکاست و نسل‌کشی نازی‌ها در جنگ جهانی دوم می‌پردازد. با نقد این فیلم همراه زومجی باشید.

پسری در جنگل فیلمی براساس واقعیت است. روایتی درباره‌ی زندگی نوجوانی به‌نام مکس که حالا به‌عنوان یک نقاش در کانادا زندگی می‌کند. نسل‌کشی بخش انکارناپذیری در جنگ جهانی دوم است. ایدئولوژی نازی‌ها مسئله‌ی خطرناکی بود که بعد از سقوط هیتلر به‌عنوان متن، زیرمتن و فرامتن در آثار هنرمندان آلمانی و کشورهای تحت سیطره‌ی فاشیسم ظهور کرد. هولوکاست و کشتار یهودیان توسط ارتش هیتلر تبدیل به مسئله‌ای جدی برای هنرمندان شد. این واقعه در داستان‌های نویسندگان بازتاب پیدا کرد و سینما مملو از فیلم‌هایی شد که به نسل‌کشی هیتلر می‌پرداختند. 

وارد شدن ایده‌های ضدنازیسم به هنر باعث شد که سینما، ادبیات، نقاشی و … از غنای عمیقی برخوردار شود. هنرمندان حتی اگر مستقیم به تاثیرات نازی‌ها نمی‌پرداختند اما با استفاده از زیرمتن و فرامتن به‌طور نامحسوس مسائل پیرامون اتفاقات جنگ دوم جهانی را مورد خطاب قرار می‌دانند. وحشتی که مردم اروپا و متفقین در طول سیطره‌ی نازی‌ها از سر رده کرده بودند در هنر این کشوره‌ها مخصوصا آلمان تجلی پیدا کرد. فضای سرد فیلم‌های این کشور تاثیر مستقیمی از تاریخ آلمان گرفته است. فیلم پسری در جنگل (The Boy in the Woods) اثری در رابطه با هولوکاست است و با اینکه در کشور کانادا ساخته شده است اما به‌شیوه‌ی آثار آلمانی پیش می‌رود. 

در ادامه داستان فیلم لو می‌رود

مکس در حال نگاه کردن در فیلم پسری در جنگل

تا بحال فیلم‌های متعددی در رابطه با هولوکاست ساخته شده‌اند، آثاری که یا به‌طور مستقیم به این نسل‌کشی می‌پردازند و یا در جایگاه یک داستان فرعی در کنار قصه‌ی اصلی به حرکت درمی‌آیند و یا به‌عنوان استعاره‌ای وارد عمل می‌شوند. اما در میان همه‌ی این فیلم‌ها این نمایش از لحاظ پروداکشن اثری جمع‌وجور و متفاوت‌تر است. The Boy in the Woods، نگاهی کنکاشانه و متفاوت به هولوکاست دارد و از زاویه‌ای تکان‌دهنده به این واقعه نزدیک می‌شود. مکس نوجوانی یهودی است که تنها ۱۳ سال دارد و به‌همراه مادر و خواهر کوچکترش در اردوگاه آلمان‌ها زندانی است. او از دست نازی‌ها فرار می‌کند و به نزد خاله‌اش، یکی از دو بازمانده‌ی خانواده‌ی ۶۰ نفری‌ خود می‌رود. 

The Boy in the Woods، نگاهی کنکاشانه و متفاوت به هولوکاست دارد و از زاویه‌ای تکان‌دهنده به این واقعه نزدیک می‌شود

با ورود مکس به خانه‌ی جاسکو فیلم از مجرای روایت عبور می‌کند و وارد درام خود می‌شود. خاله‌ی مکس او را در ازای پرداخت پولی به خانواده‌ای مسیحی می‌سپارد اما اتفاقاتی رخ می‌دهد و مکس مجبور می‌شود که به جنگل پناه ببرد. پسری در جنگل (The Boy in the Woods)، با اینکه اثری متعلق به جریان هنری سینماست اما  از همان پلان‌های ابتدایی درام ایده‌های تعلیق‌‌آفرین‌ خود را رو می‌کند. ورود افسران نازی به خانه‌ی جاسکو و سوزانده شدن عکس‌های خانوادگی مکس هم به‌عنوان تعلیقی دراماتیک عمل می‌کند و هم می‌توان آن را استعاره‌ای از مرگ خانواده‌ی او در اردوگاه‌های آلمان نازی به‌شمار آورد.

از زمانی که مکس از اردوگاه نازی‌ها می‌گریزد و به خانه‌ی جاسکو پناه می‌آورد، فیلم شبیه همه‌ی روایت‌های هلوکاستی  است. اما ماجرای اصلی فیلم درست زمانی آغاز می‌شود که مکس به جنگل می‌رود. با ورود قهرمان قصه به جنگل ایده‌های عمیقی شکل می‌گیرد و فیلم با دیدگاه‌های فلسفی و روانشناسانه درام خود را قوام می‌بخشد. پسری که از هولوکاست فرار کرده است حالا باید شبیه انسان‌های اولیه پناه بگیرد، شکار کند و به دنبال گرما برای رویایی با زمستان باشد. همانطور که گفته شد این فیلم برخلاف بیشتر فیلم‌های هلوکاستی، قصد دارد تا با نگرشی عمیق و چالش‌برانگیز به این واقعه بپردازد. فیلمساز شرایطی بوجود می‌آورد و مکس را در تنگنایی روحی قرار می‌دهد تا دست به برون‌ریزی بزند.

مکس روی زمین در فیلم پسری در جنگل

مادر مکس در اردوگاه نازی‌ها به او می‌گوید که تو دیگر مرد شده‌ای و می‌توانی از پس خودت برآیی. به‌همین دلیل او پسرش را ترغیب به فرار می‌کند. در اجتماع‌های بدوی انسانی هر فردی نیازمند مراسم گذار بوده است. گذار از دوران نوزادی، گذار از کودکی، گذار از تجرد، مراسم ازدواج، مراسم شروع جنگاوری، گذار از زندگی مادی و… مردان قبیله هنگامی که می‌خواستند پسری را بواسطه‌ی ختنه در اجتماع مردان راه بدهند، در ابتدا او را با ماری که در جنگل زیست می‌کرده، می‌ترسانند و به او می‌گفتند که این مار منتظر قسمتی از بدن توست و تو حالا باید با این موجود مقابله کنی. در این میان زنان به‌عنوان تکیه‌گاهی برای پسران شناخته می‌شدند و برخلاف مردان از رفتن پسران به دل جنگل و ختنه شدن‌شان هراس داشتند. درواقع پسران به دامان زنان پناه می‌بردند تا که شاید آن‌ها مانع این مراسم شوند.

با توجه به دیدگاه‌های روانشناسانه‌ی یونگ و عدم تکامل روانی شخصیت اول قصه این ایراد به فیلم وارد می‌شود که کارگردان به‌خوبی نتوانسته است شخصیت قهرمان قصه را پرداخت کند

منظور این است که در گذشته پایان هر بخشی در زندگی نیازمند مراسمی تاثیرگذار بوده است. از دید دکتر یونگ و جوزف کمبل (نویسنده کتاب قهرمان هزار چهره) عدم وجود مراسمات گذار در زندگی مدرن امروزی بدون شک انسان جدید را به سمت بیماری‌های روحی و روانی می‌کشاند، چراکه ناخودآگاه بدون درک و لمس این پایان‌ها نمی‌تواند به مرحله‌ی تازه‌ای برود. حال مکس بخاطر شرایط نسل‌کشی علیه یهودیان خیلی سریع و بدون هیچ مراسمِ گذاری پا به دوران بزرگسالی و مردانگی قرار می‌دهد و تغییر می‌کند. این تغییر به یکباره و رویارویی با زندگی آنهم توسط مادر، مادری که در ناخودآگاه بشری  برای فرزرند جنس مذکراش باید نقش یک پناهگاه را بازی کند، به ضرر روان قهرمان قصه ختم خواهد شد؛ به‌همین دلیل است که کودکان بازمانده از جنگ‌ها و نسل‌کشی‌ها دیگر نمی‌توانند به زندگی عادی بازگردند. 

با توجه به دیدگاه‌های روانشناسانه‌ی یونگ و عدم تکامل روانی شخصیت اول قصه این ایراد به فیلم وارد می‌شود که کارگردان به‌خوبی نتوانسته است شخصیت قهرمان قصه را پرداخت کند. جدایی از خانواده و رفتن به جنگل برای کودکی که نیاز به مراقبت دارد می‌تواند بسیار سنگین و هولناک باشد، مخصوصا اینکه فیلمساز با استفاده از یکسری فلش‌بک نشان می‌دهد که مکس درگیر عقده‌ ادیپ است. از دیدگاه فروید بزرگترین دستاورد عدم شفافیت در مراحل گذار زندگی، بوجود آمدن این عقده است. مکس به یکباره و به خاطر شرایط جنگ بدون هیچگونه آمادگی قبلی وارد مرحله‌ی تازه‌ای از زندگی‌اش می‌شود و نمی‌تواند مادرش را فراموش کند. فلش‌بک‌هایی که تنها مادر در آن حضور دارد (پدری نمی‌بینیم) و گهواره‌ای آویزان از یک درخت ما را به سمت این دیدگاه از فروید می‌برد. حال شخصیت پسری تنها که مدام در فکر مادرش است و نمی‌تواند بپذیرد که چرا مادرش رهایش کرده است، قطعا نیازمند پرداخت بهتر و کنشمندانه‌تری بود. درواقع مکس باید چالش‌های روانی زیادی را از سر رد می‌کرد. 

مکس در حال فکر کردن در فیلم پسری در جنگل

مکس به جنگل وارد می‌شود و سفر قهرمانانه‌ی خود را آغاز می‌کند، سفری که خیلی زود در زندگی این نوجوان اتفاق می‌افتد. او حین جدال با طبیعت و شکارچیان یهودیان مدام  حرف‌های مادرش را با خود تکرار می‌کند: «تو مرد شده‌ای، تو یک قهرمانی». مکس با بازگویی این جملات کودکی خود را سرکوب می‌کند و به ناچار تن به سفری سخت و کهن‌الگویی می‌دهد. قهرمان قصه با ورود به جنگل پا در یکی از اصلی‌ترین نمادهای ناخودآگاه جمعی قرار می‌دهد و فیلمساز از این طریق ایده‌های فلسفی چالش‌برانگیزی را برای ادامه‌ی روایت‌اش برمی‌گزیند. کارگردان به محض اینکه قهرمان‌اش را به جنگل می‌فرستد نگاهی متمایز به هلوکاست پیدا می‌کند و مکس را به جهانی کهن‌الگویی می‌برد. قهرمان قصه در ابتدای ورودش به جنگل با همه چیز این جهان کهن بیگانه است. او می‌ترسد، خشمگین است، آبی برای خوردن ندارد و از همه مهمتر اینکه هنوز نتوانسته است با شرایط جدید خود کنار بیاید.

 قهرمان قصه با ورود به جنگل پا در یکی از اصلی‌ترین نمادهای ناخودآگاه جمعی قرار می‌دهد و  فیلمساز از این طریق ایده‌های فلسفی چالش‌برانگیزی را برای ادامه‌ی روایت‌اش برمی‌گزیند

مکس بعد از مدتی که با جنگل خو می‌گیرد، گویا حافظه‌ی جمعی‌اش بکار می‌افتد و تبدیل به انسانی کهن می‌شود. او تصویر خانواده‌اش را روی سنگ‌‌‌‌‌‌‌‌هایی می‌کشد و در کنار خود قرار می‌دهد. درواقع مکس از آن‌ها توتم‌هایی می‌آفریند که همانند توتم‌های نیاکان‌اش از او مراقبت کنند. اما این ایده همانند ایده‌ی گذار فیلم نیز بدون پرداخت عمیقی رها می‌شود و قهرمان قصه در باور خود چندان غرق نمی‌شود. فیلمساز برای ساخت این فیلم از ایده‌های عمیقی استفاده کرده است اما آن‌ها را به بسط عمیقی نمی‌رساند. همین توتم‌باوری و تقابل‌اش با شکارچیان یهودی در عصر مدرن می‌توانست صحنه‌ی کشمکش‌های جذابی را رقم بزند. در جائی دیگر نیز فیلمساز از یکی از افسانه‌های مهم یهودیان یعنی افسانه‌ی «گولم» استفاده می‌کند. مکس با گل، گولم یهودیان را می‌سازد و دوستش یانک از این توتم می‌خواهد که نجات‌‌شان دهد، و درنهایت نیز روس‌ها از راه می‌رسند و یهودیان آزاد می‌شوند. 

استفاده از ایده‌ی گولم و نجات مکس یکی از جذابترین ایده‌های این فیلم است که نسبت به دیگر مسائل فیلم به پرداخت بهتری رسیده است. فیلمساز افسانه‌ی گولم را به جهانی مدرن می‌آورد و اینبار به جای اینکه یک خاخام اقدام به ساخت این موجود گلی کند، کودکی تنها در دل یک جنگل از سر بازیگوشی این موجود را می‌سازد. گولم در دل روایت قصه جای می‌گیرد و درام را قوام می‌بخشد. پسری در جنگل درنهایت به طرح سوالی سخت می‌رسد. مکس علت آوارگی‌اش را از خدا جویا می‌شود و می‌خواهد بداند که چرا آفریدگارش او را در این وضعیت قرار داده است. یانک در جائی از مکس می‌پرسد چگونه می‌توان مسیحی شد؟ و مکس در جواب می‌گوید اگر می‌دانستم که حالا اینجا نبودم! نگرش این دو کودک به جنگ و نسل‌کشی یکی دیگر از ایده‌های خوب فیلم است. کارگردان در این اثر همه چیز را به کناری می‌زند و سوال اصلی را می‌پرسد؟ اعتقادات تا چه اندازه مصبب فاجعه‌ی هلوکاست بود؟ و چرا خدا از یهودیان محافظت نکرد؟ 

مکس در حال راه رفتن در فیلم پسری در جنگل

مکس و یانک قهرمانان این فیلم در جست‌وجوی خدایی هستند که از آن‌ها محافظت کند. مکس در ابتدا برای خودش توتم سازی می‌کند، بعد از آن به سراغ گولم می‌رود و درنهایت به مسیحیت علاقه‌مند می‌شود. روان فروپاشیده‌ی مکس و یانک آن‌ها را در هزارتویی از تردید قرار می‌دهد. مکس سفر سختی را به درون خودش آغاز می‌کند، ناخودآگاه او بواسطه‌ی ترس و تنهایی در جنگل زیرورو می‌شود و اعتقاداتش تحت تاثیر نیاکان و گذشتگان قرار می‌گیرد. اما فیلمساز درنهایت مکس را مومن به اعتقادات یهودیت نگه می‌دارد. او در نهایت فریاد می‌زند که گولم نجات‌شان داد. فیلم پسری در جنگ اثری با ایده‌های عمیق است، فیلمی که اعتقادات انسانی را در زمان جنگ به چالش می‌کشد.

source