در این مطلب رمان ریگ روان نوشته‌ی استیو تولتز را معرفی کرده‌ایم. رمانی درباره‌ی آلدو بنجامین؛ پادشاه خطاهای فاحش.

در این مطلب داستان رمان ریگ روان را لو نداده‌ایم

به رمانی فکر کنید درباره‌ی ترس از زندگی و زیستن. استیو تولتز می‌گوید ریگ روان را درباره‌ی ترس از زندگی کردن نوشته است. ریگ روان را رمانی قدرنادیده می‌دانم. قدرنادیده از این لحاظ که رمان به‌دلیل موفقیت‌های بزرگ جزء از کل(اولین رمان نویسنده‌اش) آنطور که باید و شاید دیده نشد. ریگ روان و جزء از کل شباهت‌هایی دارند اما بزرگ‌ترین تفاوتشان در این است که ریگ روان به‌شدت پوچ‌گرایانه‌تر، به‌شدت تلخ‌تر، به‌شدت گزنده‌تر، به‌شدت تاریک‌تر و در عین حال به‌شدت طنازانه‌تر از جزء از کل است. پس اگر به‌دنبال رمانی هستید که هم از فضای کمیک جزء از کل بهره برده باشد و هم در بدبینی و نیش‌دار بودن روی دست آن رمان سترگ بلند شود و در عین حال هویت خودش را داشته باشد، ریگ روانِ استیو تولتز انتخاب مناسبی برای شما است.

تصویر جلد انگلیسی رمان ریگ روان استیو تولتز

رمان درباره‌ی ماجراهای آلدو بنجامین، پادشاه خطاهای فاحش یا بدشانس‌ترین مرد دنیا است. گِله‌ی بزرگ آلدو از زندگی این است که چرا نقشش در این دنیا صرفا دلقک سقوط‌کرده نیست. او این سؤال را مطرح می‌کند که چرا باید دلقک سقوط‌کرده‌ای باشد که سایر دلقک‌های سقوط‌کرده رویش سقوط می‌کنند. برای او سؤال است که چرا انگار عملا روی پیشانی‌اش نوشته هر پیرزنی که در سوپرمارکت لیز می‌خورد باید بازوی او را بگیرد. مسئله‌ی او این است که چرا وقتی چیزی از زندگی شخصی‌اش را برای کسی از نزدیکانش تعریف می‌کند، حالت چهره‌ی شنونده شبیه کسی می‌شود که انگار آگهی یک قحطی را در تبلیغی تلویزیونی دیده است. سؤال غیرمستقیم آلدو این است که چرا حالات چهره‌اش شبیه ارزی مدام در حال سقوط است. او از خودش این سؤال عجیب را می‌پرسد که آخر آدم ممکن است به چندتا زن چاق بگوید باردار شدنت مبارک؟ او خودش را بازنده‌ای بااستعداد می‌داند و به‌نظرش بازنده‌های بااستعداد بدترین نوع بازنده‌ها هستند. او معتقد است بازنده‌های بااستعداد به دیوانه‌های خودآگاه بدل می‌شوند.

آلدو به‌نوعی سیزیف زمانه‌ی ما است؛ شرح وظیفه‌ی او این است که برای ابد سنگی استعاری را به بالای یک کوه بلند ببرد و سپس همان سنگ عظیم بغلتد پایین، از رویش رد شود و لهش کند. او همچنین یک تانتالوس مدرن هم است؛ پیکری غم‌انگیز که پای یک چشمه‌ی ضلال زیر درختی پربار دراز کشیده اما هربار سعی می‌کند تشنگی‌اش را برطرف کند، آب چشمه خشک می‌شود و هربار می‌خواهد میوه‌ای از درخت بکند، شاخه‌های درخت به عقب رانده می‌شوند. شخصیت آلدو با شکست‌های مفتضاحنه‌ی عجیب‌وغریبش تعریف می‌شود. او شبیه به مکتشفی است که در سرزمینی نو در صورت بومیان آن‌جا سرفه می‌کند. آلدو در سرزمین درونی خودش چمباتمه زده و مشغول کار شاق سوگواری برای خودش است. او هم مسافر جاده‌ی ابدیت بوده و هم به بیانی کافکایی دوش‌به‌دوش مرگ از سرایزی پایین رفته است.

تصاویر روی جلد مختلف و انگلیسی رمان ریگ روان نوشته استیو تولتز

رمان اما فقط درباره آلدو نیست، لیان دیگر شخصیت مهم رمان به حساب می‌آید. او دوست و همراه همیشگی آلدو است. لیان کمی از آلدو عاقل‌تر و بسیار از او سربه‌راه‌تر است. لیان و آلدو هم تضاد یکدیگر و هم مکمل یکدیگر هستند. زندگی لیان به زندگی عجیب آلدو معنا می‌بخشد و زندگی آلدو نیز به زندگی لیان. آن‌ها برای پیش رفتن در زندگی به حضور آن یکی نیاز دارند. آلدو به لیان نیاز دارد تا مدام به بدبینانه‌ترین شکل ممکن برایش فلسفه‌بافی‌های وجودشناسانه بکند و از سوی دیگر لیان به وجود آلدو نیاز دارد تا در معرض آن‌چه که زندگی‌اش نیست قرار بگیرد و همچنین به شخصیتش به‌عنوان آدمی صبور و بردبار معنا ببخشد. در مصاحبه‌ای از استیو تولتز، نویسنده رمان می‌پرسند: آیا خودت برای آلدوی زندگی‌ات لیان بوده‌ای؟ این سؤال که آیا ما نیز برای آلدوی زندگی‌مان لیان بوده‌ایم یا خیر و این احتمال که شاید ما خودمان آلدوی زندگی یک لیان باشیم، از مفاهیم اساسی ریگ روان هستند. مفاهیمی که پس از خواندن سرگذشت آلدو و لیان در بستر زندگی شخصی و روابط‌مان درباره‌شان فکر خواهیم کرد.

استیو تولتز تاکنون تنها سه رمان نوشته است: جزء از کل، ریگ روان و هرچه باداباد. جزء از کل بزرگ‌ترین رمانش است. تولتز با جزء از کل که اولین رمانش هم بود، نامزد دریافت جایزه معتبر من‌بوکر شد. پس از چند سال ریگ روان را روانه بازار کرد و سپس با رمان آخرالزمانی‌اش یعنی هرچه باداباد به سراغمان آمد. هر سه رمان تولتز در یک جهان واحد اتفاق می‌افتند اما درباره‌ی شخصیت‌های مختلفی هستند. او را با کمدی تاریک و گزنده‌اش می‌شناسیم. نثر تولتز سرشار از توصیفات طنازانه و استعاره‌ و کنایه است. به واسطه‌ی همین قلم گزنده‌ی سرشار از کنایه، کتاب‌‌های این نویسنده استرالیایی بسیار خواندنی هستند. به عبارت دیگر اگر دوست دارید حین خواندن یک رمان هم با جدیتش به فکر فرو بروید و هم با طنزش بخندید، استیو تولتز و آثارش یکی از گزینه‌های روی میز هستند. ریگ روان تمام ویژگی‌های مذکور را دارا است. به‌نظر نویسنده مطلب حاضر، ریگ روان را نباید (حداقل به شکلی افراطی) با جزء از کل مقایسه کرد، بلکه بایستی به‌عنوان اثری خودبسنده به سراغش رفت. وقتی از مقایسه‌ی افراطی دو اثر دست برداریم، آن زمان است که می‌توانیم به ارزش ادبی خود ریگ روان هم پی ببریم و به‌همین‌ترتیب لذت بیشتری از خواندن سرگذشت آلدو بنجامین ببریم.

درنهایت بخشی از ریگ روان را نیز باهم بخوانیم:

فقط مرگ روبی کوچولو و طلاق و از دست دادن رفقا و شکست‌های شغلی و بدهی خفه‌کننده نیست، چیزهای جزئی دمار از روزگار آدم در می‌آرن: دندون نهفته‌ای که فقط وقتی می‌ری کمپینگ عرض اندام می‌کنه، مارگزیدگی درست جایی که موبایل آنتن نمی‌ده. گوش کن. نمی‌دونم از این خبر داری یا نه، پدربزرگ مادریم به خاطر نیش یه عنکبوت غیرسمی مرد، از ترس تلف شد. مادرِ مادرم به‌ خاطر تشخیص اشتباه سرطانش کشته شد، یه‌جور تلقین‌پذیری نکبت غیرعادی که توی خانواده‌ی ما موروثیه. می‌دونی یونگ گفته ترس از خورده شدن و ترس از تاریکی تو ناخودآگاه جمعی ماست؟ خب، من متعلق به گونه‌ای‌ام که یک‌سری ترس به‌خصوص رو نسل‌به‌نسل انتقال داده: ترس از پل طنابیِ معلق، ترس از عطسه کردنی که مبادا باعث بهمن بشه، ترس از ازدواج با یک خواهر ناتنی ندیده‌وناشناخته، ترس از مردن در اثر شلیک یک شکارچی به صورت‌مون…

source