تقریبا سال پیش بود که دعوای دادگاهیِ امبر هرد و جانی دپ تیتر یک دنیای خبر شده بود. امبر هرد که سعی کرده بود با این کار برای خود اعتبار بخرد و داشت مظلوم نمایی میکرد، بدجوری غافله باخت. حال همین منفوریت باعث شد تا امبر هرد وارد لیست سیاه هالیوود شود. هر کارگردانی که به سراغ او رفته، فیلمش نمره بسیار پایینی را از مخاطبین گرفته؛ در واقع حضور امبر هرد بیشک به شکست خواهد انجامید. حال فیلم جدید امبر هرد به نام In the Fire منتشر شده که همچون اثر قبلی با نمره فاحجه ۲.۵ از سایت ای ام دی بی روبرو شده است. بنده نیز قبل از تماشای فیلم فکر کردم که این نمره پایین به دلیل حضور امبر هرد است اما بعد از اتمام فیلم پی بردم که نخیر، In the Fire یک فاجعه به تمام معناست که با حضور امبر هرد فاجعهتر شده است!
امبر هرد بعد از تحقیر خود مقابل جهان، به کشور اسپانیا مهاجرت کرد تا در سکوت خبری با خانواده خود زندگی کند. همین حضور در اسپانیا باعث شد تا فیلمسازان گمنامی که به دنبال دیده شده هستند، در این کشور به دنبال او روند تا حداقل کمی بولد شوند، حتی اگر این دیده شدن منفی باشد. حال این فیلمساز جوان که کانر آلن نام دارد، سعی کرده فیلم حداقل قابل قبولی بسازد اما In the Fire تبدیل به یک فاجعه تمام عیار شده که حتی نتوانسته ۲۰ هزار دلار بفروشد!
فضای کلی In the Fire مثلا روانشناختی و ترسناک است که به هیچ وجه این ژانرها ساخته نشدهاند و سخت میشود نام این فیلم را یک اثر سینمایی گذاشت. در ادامه متن سعی میکنم کمی در داستان واکاوی کرده و از نظر خودم دفاع کنم؛ از همین رو مجبورم کمی از داستان را اسپویل کنم.
فیلم با چند نمای اینسرت و بسیار نزدیک از طبیعت اسپانیا شروع میشود. نخست این اینسرتها غیر ضروری اما جذاب به نظر میآیند، اما رفته رفته در استفاده از این نماهای نزدیک افراط میشود و فیلمساز هر چند دقیقه یکبار، یک اینسرت بی معنی از درخت و سنگ و این جور چیزها به ما نشان میدهد. همین موضوع جبهه فیلمساز را لو میدهد. خواب رویاگونه کشیش، کشتن یک بچه و استفاده از موسیقی مرموز و … تمام اینها نشان میدهد که قرار است با یک فیلم سطح سه طرف باشیم چرا که فیلمساز به جای پایبندی به فُرم، سعی میکند به تکنیک بسنده کرده و مثلا فیلم روانشناختی بسازد.
برسیم به مسئله روانشناسی. امبر هرد در این فیلم نقش یک دکتر روانشناس را ایفا میکند. او قرار است به یک شهر دورافتاده بیاید تا یک پسر بچه را که گویا مشکل روانشناسی دارد، درمان کند. این پلات اصلی داستان است اما به هیچوجه به این داستان پرداخته نشده است. اول از همه اینکه امبر هرد به هیچوجه تیپ یک روانشناس را ندارد. او چند دیالوگ را به زور حفظ کرده و سعی میکند مخاطب را قانع کند که یک روانشناس است. در اصل یک بازیگر باید به خوبی بداند که روانشناس فردی تیز است که تمام حرکات سوژههای اطراف را زیر نظر میگیرد و سعی میکند با تحلیل رفتار آنها پی به ناخودآگاهشان ببرد. اما در فیلم In the Fire ما با یک زن طرف هستیم که اصلا معلوم نیست از کجا آمده، چگونه این بیمار را پیدا کرده؟ و از همه مهمتر امبر هرد با روانشناس بودن کیلومترها فاصله دارد. حال از مشکل تیپسازی و کاراکتر که بگذریم، امبر هرد نیز یک بازیگر بسیار بد است که الکی با میمکهای صورت تکراری ما را از فیلم زده میکند.
در کنار او یک شخصیت اصلی دیگر وجود دارد. مایکل یا همان پسر شیطان که او هم بازیگر بدی است و صرفا با چند حرکات دستوری که به او دیکته شده سعی میکند مرموز باشد. نوع حرف زدن او با آن لهجه به راستی مسخره است و به کاراکتر مایکل هیچ بُعد و پیچیدگی نمیدهد تا مخاطب را مجذوب او کند. در حالی که مایکل باید کاراکتر اصلی میبود، به لطف فیلمساز او تبدیل به یک عضو زائد در فیلم شده است که هر از گاهی حرفِ او پیش میآید اما همه سطحی و لفاظی است.
در کنار تیم بازیگری، میزانسنها نیز به راستی بد است. نخست و مهمتر از همه اینکه ما به عنوان مخاطب اصلا فضا را نمیفهمیم. ما نه خانه را میفهمیم و نه شهر یا روستای کوچک را. فیلم In the Fire صرفا چند نمای نزدیک از خانه و شهر نشان میدهد و ما در این فیلم عملا با فضا طرف نیستیم. یعنی اگر آن لهجهها نبود اصلا نمیفهمیدیم که آنجا اسپانیاست یا مثلا یک کشور دیگر.
حال برسیم به چند صحنه که ذهن مرا به خود درگیر کرد. صحنه نخست، صحنه کشته شدن مادر است. مادر در حال یاد دادنِ اسب سواری به مایکل است. دوربین لنز را جوری انتخاب کرده که فضا را رویاگونه بسازد. اول اینکه چرا؟ چرا باید این صحنه رویاگونه باشد؟ مگر واقعیت نیست؟ دوم اینکه این صحنه چقدر آبکی است! مایکل سوار اسب شده و مادر نیز افسار اسب را در دست دارد، ناگهان کارگردان یک کات میزند و ما میبینیم که مادر بر زمین افتاده و سرتاپای او خونی است! چگونه؟ چه شد؟ حال مسئله این است که تقصیر افتاده گردنِ مایکل! به او چه؟
صحنه دیگر، صحنه درگیری کشیش با امبر هرد بر روی قبر مادر مایکل است. مایکل در حال دعا کردن است. از دور کشیشی که بدمنِ این فیلم است، نزدیک میشود. سوال اول این است که او از کجا فهمید آنها اینجا هستند؟ بگذریم. در این صحنه، مایکل به اسب نگاه میکند. اسب رام میکند و یک گلوله شلیک میشود و درگیری اتفاق میافتد. این صحنه در ساحت متن شاید چیز قابل قبولی باشد اما به وقت اجرا که رسیده یک صحنه بسیار مسخره شده است.
اما مشکل اساسی فیلم در جای دیگری است. In the Fire ادعا میکند که مایکل شیطان است. حتی در پایان نیز این امر اثبات میشود. اما اصلا و ابدا شخصیتِ شیطان بودن در او ساخته نمیشود. او به راستی شبیه یک پسر بچه مظلوم است که همگان مشکل را در او میدانند. حال چرا مشکل را در او میدانند؟ این خود جالب است. کشیشی که او نیز الکی بدمن است، ادعا میکند که با به دنیا آمدن مایکل همه جا خشکید و محصولاتِ ما نابود شد، کودکان مردند و بیماری همهجا را فرا گرفت. خب سوال من این است، مایکل تنها کسی است که در آن دوره به دنیا آمده؟ یعنی در آن شهر هیچ بچه دیگری در زمان او به دنیا نیامده است؟ خود فیلم که چندین بچه همسن او را بارها در فیلم نشان داد!
حال این تضاد وقتی کامل میشود که میفهمیم مایکل به راستی قدرتهای فرا طبیعی دارد. چگونه؟ او شیطان است؟ به راستی تمام بدبختیها زیر سر اوست؟ خب پس چرا من باید با او همراه شده و طرف مایکل را بگیرم؟
در همین مسئله شیطان، فیلمساز سعی میکند جنگی بین دین و علم، جنگی بین سنت و مدرنیسه به راه بیاندازد اما فیلمساز در حدی نیست که بتواند این کار را بکند. او نه علم میفهمد و نه دین. حال جالبتر از همه آنکه اصلا این جنگ را ادامه نمیدهد. البته این تنها چیزی نیست که فیلمساز نیمه کاره رها میکند.
در ابتدای In the Fire کمی مسئله فمنیسمی پیش میآید. امبر هرد یک زن و یک دکتر است و این برای انسانهای سنت زده آن زمان عجیب است. حتی امبر هرد ادعا میکند که من زنم ولی میتوانم پسر را درمان کند. بعد از همین دیالوگ، فمنیسم در فیلم نیمهکاره باقی میماند.
یا حتی مسئله عشق میان پدر مایکل و امبر هرد. آنها بی دلیل و بی کنش بهم علاقه پیدا میکنند و بعد از یک هم آغوشی این عشق نیز ناتمام میماند.
در پایان میشود گفت In the Fire یک اثر به راستی مضحک است که نمره پایین آن به امبر هرد ربطی ندارد و فیلم فینفسه بد است. اصلا نباید از چند کیلومتری In the Fire رد شد، چه برسد که بخواهید آن را تماشا کنید. امبر هرد نیز با این فیلم ثابت کرد که در کنار منفور بودن، بازیگر بدی نیز هست و کم کم باید فکرهای جدیدی برای خود بکند؛ یا بازیگری را ول بکند یا آن را یاد بگیرد.
source